۱۳۸۷/۰۵/۰۸

38

اوایل نمی دانستم که مادر ندارم، حتی نمی دانستم که آدم باید مادر داشته باشد. دوستم لوماهوت که خیلی از من بزرگتر است، گفت: این وضع نتیجه بدی شرایط بهداشتی است…
لوماهوت به من گفت زن هایی که جور خودشان را می کشند حالا یک قرص بهداشتی دارند، اما او زودتر از آن قرص به دنیا آمده است.
…به نظرم می رسید همه مادر داشتند به جز من. شروع کردم به دل درد گرفتن و دل آشوبه شدن تا مگر اینجوری مادرم را به آمدن وادار کنم. در پیاده روی روبه رو یک بچه بود که یک بادکنک داشت و می گفت هر وقت دلش درد میگیرد، مادرش به دیدنش می اید. دلم درد گرفت، اما فایده نکرد. بعدش هم دل آشوبه پیدا کردم. آن هم بی فایده بود. حتی برای آنکه بیشتر جلب توجه کنم به همه جای آپارتمان ریدم. خبری نشد…
زندگی در پیش رو / رومن گاری

هیچ نظری موجود نیست: