این کیف و کتابها را نبین توی دستم
آرام نشستنم را توی این کافه نبین
انگشتهای جوهریم را نبین و چن شعر چاپ شدهام را
خیلی هم کوچک نیستم، پاش بیافتد، بطری هم میشکنم
شیشه مغازه و ماشین را هم همینطور
تازه میتوانم با یک دو ریالی زنگ بزنم به خانه شما
این ضامندار را هم گذاشتهام به وقتش
نامردی، نامردی میآورد
در ضمن یک کار دیگر هم بلدم، حواست باشد
میتوانم گریه کنم
شعرهایی که تو گفتی / شهرام رفیعزاده
۱۳۸۷/۰۹/۰۹
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
آقا(خانم) خیلی باحالی
امروز به شدت احساسات ناخوشایند داشتم ... کلی با خوندن وبلاگتون سر حال اومدم... خدا خیرتون بده
راستش من هم با کتابام این کارو می کنم... یعنی زیر قسمتای زیباش خط می کشم و هر چند وقت یه بار مثل وبلاگ شما از هر کتابی این جملاتو می خونم ... همون احساسات به من تلقین شد با این تفاوت که تعداد این کتابا خیلی بیشتر بود و بعد اینکه شامل فیلم ها و ... هم می شد
واقعا نمی دونم چندتا کامنت باید بذارم تا حق مطلبو ادا کنم
ممنون
ارسال یک نظر