بتول هم حتمن از آقا شنیده بود که پیغمبر خودش فرموده که تا چار تا عقدی جایزه و صیغه ام که خدا عالمه هر چی دلش خواست ، واسه این بود که به دس و پا افتاد، شاید بچش بشه و حاجی زن دیگه ای نگیره . آخه ننه شماها که نمی دونین هوو چیه ! من که خدا نخواس سرم بیاد اما راستش آدم چطور دلش می آد شوورش بغل یه پتیاره دیگه بخوابه؟
داستانهای زنان/ جلال آلاحمد
داستانهای زنان/ جلال آلاحمد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر