۱۳۸۷/۱۱/۱۸

240

آن روزی که گاریبالدو با تیری که به پیشانی‏اش خورد ( سوراخی به اندازه‏ی سر سنجاقی و نه حتا به بزرگی یک دکمه )، در میدانی که مثل آینه برق می‏زد، جلو کافه‏ی سپلندیدو بر زمین افتاد، خواست پیش از مردن برای آخرین بار آن‏چه را می‏خواست فریاد بزند. اما زبانش به فرمانش نبود و نتوانست جز غلغلی که به صدای اجابت مزاج یک اسهالی می‏مانست، چیزی ادا کند، و آن را هم جز چند نفری که اطرافش بودند کسی نشنید.
- مرگ بر شاه.


میدان ایتالیا / آنتونیو تابوکی / برگردان:سروش حبیبی / نشر چشمه

هیچ نظری موجود نیست: