یکبار با سرهنگ توپخانه و زنش رفته بود دکتر.هیچکدام بلد نبودند درست حرف بزنند و دردهای سرهنگ با هیچ کلامی قابل بیان نبود.میگفت معدهاش عصبانی است و کف پاهایش ویزویز میکند.زن سرهنگی ناراحتی قلبی داشت و از آقای "الف"میخواست که برای دکتر شرح دهد که قلب او مدام ولو میشود.نه این که درد میکند یا تند میزند یا میایستد،نه،ولو میشود. آقای "الف" کلمهی ولو را بلد نبود و زن سرهنگ خودش توضیح میداد که قلبش،گهگاهی، کش میآید،مثل موم یا آدامس داغ، و آقای دکتر،گیج و مبهوت،تند تند،نام داروهائی روی نسخه نوشته بود.
خاطرههای پراکنده/گلی ترقی
از داستانِ عادتهای غریب آقای«الف» در غربت
خاطرههای پراکنده/گلی ترقی
از داستانِ عادتهای غریب آقای«الف» در غربت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر