۱۳۸۸/۰۹/۰۸

429

و در جایی که آدم تک و تنها و دور از یار و یاور در سرزمین بیگانه مانده است و اگر آخرین، آری آخرین گولدنش را به بازی بگذارد دیگر پولی برای خورد و خوراک فردا نمی‌ماند، چنین احساسی، باور کن، طرفه احساسی است! بردم و بیست دقیقه بعد از قمارخانه که بیرون زدم، صد و هفتاد گولدن در جیبم بود. بلی قربان، خلاف نمی‌گویم! گاهی آخرین گولدن یعنی این! ولی اگر آن بار شهامت از دست داده بودم، اگر جرئت نکرده بودم آخرین بخت را بیازمایم؟...

قمارباز/ فیودور داستایفسکی/ صالح حسینی

هیچ نظری موجود نیست: