...
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیّار و دیاری-باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس،
برو آنجا که ترا منتظرند.
قاصدک!
در دل من همه کورند و کرند.
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربههای همه تلخ،
با دلم میگوید
که دروغی تو؛دروغ
که فریبی تو؛فریب
...
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز،
در دلم میگریند.
آخر شاهنامه/ مهدی أخوان ثالث (م.امید)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر