۱۳۸۹/۰۱/۰۶

461

از آمـــــدنم نبود گردون را ســــــــود
وز رفـــتن من جاه و جلالش نفـــزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشـنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چــــــه بود

رباعیات خیام/ خیام

۴ نظر:

ويدا گفت...

چرا ياد زويي افتادم؟ چه خبره اينجا؟

ناشناس گفت...

بازگشت ششکوفسکی

شب گلک گفت...

خیام که نفهمه ما عمرا بفهمیم ...پس بریم بخوابیم آیا!

Unknown گفت...

افسوس که بی فایده فرسوده شدیم
وز داس سپهر سرنگون سوده شدیم
دردا و ندامنتا که تا چشم زدیم
نابوده به کام خویش، نابوده شدیم!
خیام