همه چیز میگذرد. اصلاً دنیا محل گذر است؛ گذرِ پامنار، گذرِ خاننائب، گذرِ قلی، گذرِ مستوفی، گذرِ لوطیصالح، گذرِ کریمرود! این یکی را از خودمان درآورده بودیم. کریم کنار بازارچه تنگش گرفته بود، به ما گفت آن طرف را نگاه کنید. تا ما سرمان را برگرداندیم، بیرودربایستی شلوارش را کشید پایین. لنگ و پاچهی نیقلیانیاش را بیرون انداخت و کنار راستهی ماستفروشهای شاهپور شاشید. بعد هم گفت: «به قاعدهی یک رودخانه راحت شدم!» از آن به بعد به آنجا میگفتیم گذرِ کریمرود! نمیدانم، اما شنیدهام بعدها این قضیه زبان به زبان گشته و بقیه هم بدون اینکه بدانند، به آنجا میگویند کریمرود! خدا را چه دیدهای، شاید هم فرداروز یک هیأتِ بلندپایه از محققین ثابت کنند که قدیمها از اینجا رودخانهای میگذشته بهنام «کریمرود». خیلیها هستند که سرشان درد میکند برای همین حرفها. بگردند و از میان تاریخ، حرف در بیاورند، انگار نمیدانند که همه چیز در گذر است...
منِ او/رضا امیرخانی/نشر سوره مهر
منِ او/رضا امیرخانی/نشر سوره مهر
۳ نظر:
این وبلاگ برای خودش گنجینه ای هست از سخنان نغز
که این طور، باشه.
تا قبل اينكه اينو بخونم از رضا اميرخاني خوشم نميومد!!!!اخه خاطره خوشي ازش نداشتم(تو يه ريزه جا 100-150نفر آدم نشسته بوديم با دهناي باز از خستگي به خزعبلات!!!ايشون گوش سپرده بوديم)ولي الان شايد برم كتابشو بخونم!!!!!
ارسال یک نظر