۱۳۸۹/۰۲/۱۸

486

آن شب دیروقت رعد و برق شد. ساعت سه از خواب پریدم و روتی کنارم نبود. از جا پریدم و از پله ها دویدم پایین. ... تو آشپزخانه بود. پیژامه‌ی آبی‌رنگش تنش بود و دمپایی‌های پشمالوش پاش. -خودِ خودِ روتی- و نشسته بود پشت میز آشپزخانه و مجله می‌خواند، البته واقعاً نمی‌خواند، چون بدجور ترسیده بود. تو هیچ‌وقت زنِ من را ندیده‌ای با آن پیژامه‌ی آبی به تنش، یا لباسِ آبی یا حوله‌ی آبی. من تا قبل این‌که با روتی آشنا بشوم حالیم نمی‌شد هر دختری یک رنگ دارد. رنگ روتی آبی‌ست.

هفته‌ای یه‌بار آدمو نمی‌کُشه/جی.دی.سلینجر/لیلا نصیری‌ها

۵ نظر:

Orange Juice گفت...

فانی جان عذر می‌خوام به‌خاطر تداخل توی متنت

من تنها گفت...

زندگی بسیار مسحور كننده است فقط باید با عینك مناسبی به آن نگریست. "دوما"

ناشناس گفت...

AKH
cheqad doOooOOos daram weblogeto
:*
kheili khooooobe
az alba dossssepdes daftarche mamnooooe khooonD ,,, are ?
:)

ع.ف گفت...

ای کاش اینجا هم مثل فیس بوق یک دکمه ی لایک کداشت که از سر تا تهش را یک سره لایک میزدیم که انقدر مدیون متنهای خوانده شده و لذت برده شده و دستمالی شده و کامنت های نگذاشته یمان نشویم:!

ع.ف گفت...

ای کاش اینجا هم مثل فیس بوق یک دکمه ی لایک کداشت که از سر تا تهش را یک سره لایک میزدیم که انقدر مدیون متنهای خوانده شده و لذت برده شده و دستمالی شده و کامنت های نگذاشته یمان نشویم:!