چند وقت پيش يك جلسهای برای تأسيس انجمن يا نمیدانم جمعيت ويراستاران در كتابفروشی «كتابسرا» تشكيل میشد، مرا هم دعوت كرده بودند. وقتی داشتم برمیگشتم يك تاكسی خبر كردم كه مرا به خانه برساند. راننده كه ظاهراً اهل محل بود و با كتابسرا آشنايی داشت از من پرسيد كه آقا، اينجا امروز چه خبر بود، خيلی آدم جمع شده بود. گفتم خبر مهمی نبود، میخواستند يك سازمانی برای خودشان تشكيل بدهند. گفت فرموديد چیها بودند؟ گفتم ويراستارها. گفت كه يعنی چه كاره باشند؟ گفتم كارهای نيستند، كتابها را درست و راست میكنند. گفت مگر كتاب را نويسنده نمینويسد؟ گفتم چرا، ولی بعد كه كتاب نوشته يا ترجمه شد اينها هم يك دستی توش میبرند. گفت پس مقام اينهايی كه میفرماييد از نويسنده بالاتر است؟ گفتم شايد بعضیهاشان اينجور خيال می كنند؛ ولی نه، گمان نمیكنم. گفت پس به چه حقی توی كار بالاتر از خودشان دست میبرند؟ خود نويسندهها چه میگويند؟ گفتم گاهی اعتراض میكنند، ولی اينها گوش نمیكنند. راننده عصبانی شد، گفت يعنی چه، چرا توی اين مملكت نويسندهها بايد اينقدر حرف زور بشنوند؟ گفتم صحبت نويسنده زياد مطرح نيست، اينها سر و كارشان بيشتر با مترجمهاست. گفت چه فرقی میكند آقا؟ مترجم هم بنده خداست؛ اينها به نويسندهها و مترجمها زور میگويند، حالا میخواهند برای خودشان سازمان هم تشكيل هم بدهند؟ گفتم بگذار تشكيل بدهند، طوری نمیشود. گفت نه آقا، جلوی زور را بايد همينجا گرفت. اينها اگر سازمانشان را تشكيل دادند فردا برای اين مملكت نويسنده و مترجم باقی نمیگذارند. بعد يكهو جلو خودش را گرفت. گفت میبخشيد آقا، خود شما كه جزو اين جماعت نيستيد؟ گفتم نه، يكوقت بودم، ولی در همان ايام جوانی دست از اين كار كشيدم. گفت خوب، در جوانی خيلی اشتباهات ممكن است از آدم سر بزند؛ مهم اين است كه آدم به موقع به اشتباه خودش پی ببرد.
یک گفتوگو: ناصر حریری با نجف دریابندری/ نجف دریابندری
۷ نظر:
آخی چه راننده ی فرهنگ دوستی
:)))))
عالی بود
مثل همیشه
فرهنگ سازی از یک نفر شروع می شه.
نیشم خیلی باز شد.
سرتان خوش.
يه سئوال؟ چه بلايی سر قوزك پای راستتون اومده؟ دی:
راستی بلاگتون خيلی عاليه ! بياجازتون لينكش كردم.
کی گفته لینک کردن اجازه میخواد؟
تعریف کردن از کسی یا چیزی که اجازه نمیخواد. بد و بیراه گفتن حلالیت میخواد.
آدم همیشه از اینکه طرف چه طوری میخواد گفتگو را این طوری ادامه بده بیش از همه چیز تعجب میکنه!
ارسال یک نظر