۱۳۸۹/۰۴/۱۶

520

تا نیمه‌ی دوم قرن پانزدهم و حتی کمی پس از آن، مضمون مرگ به تنهایی حاکم بود. پایان زندگی بشر و فرارسیدن آخرالزمان در قالب طاعون و جنگ متصور می‌شد. آن حضوری که انسان را تهدید می‌کرد حضوری از گوشت و تن تهی بود. اما در سال‌های آخر قرن، این اضطراب بزرگ بر پاشنه خود چرخید و مسخرگیِ جنون، جای مرگ و جدیت و وقار آن را گرفت. بشر از کشف آن ضرورت که به نحوی مقدر، انسان را به هیچ تنزل می‌داد به مشاهده‌ی تحقیر آمیز این هیچ، یعنی خود وجود، رسید. نابودی حاصل از مرگ دیگر هیچ شمرده می‌شد زیرا همین حیات هم تجلی نابودی بود. زیرا زندگی خود چیزی نبود جز کبر بی‌دلیل، بی‌هوده‌گویی و هیاهوی زنگوله‌های آدمک‌هایی که دیوانه را مجسم می‌کردند. سر انسان پیش از آنکه در نتیجه مرگ به جمجمه بدل شود، تو خالی و بی‌محتوا تلقی می‌شد و جنون، مرگِ حی و حاضر.

تاریخ جنون/ میشل فوکو/ فاطمه ولیانی

۲ نظر:

grotesque گفت...

آن روزها فقط جنون بود .
امروزه همه مجنون اند و به دنبال علم .
کشف جنون انسان را به اهمیت حیات ذهنی اش آگاه کرد . بعد از آن همه به دنبال استعدادهای ذهن شان رفتند . یکی اگزیست می شد و یکی رمانتیک و ...

مهندس نما گفت...

یک کم ثقیل بود برام. باید چند بار بخونمش. همه کتابهایی که ازشون مینویسی رو خودت کامل خوندی