و عشق گریبان ما را گرفت، درست همانطوری که قاتلی یکدفعه از کوچهای تاریک سر آدم هوار میشود، هر دومان را تکان داد، همان تکان رعد و برق؛ همان تکان برق تیغهی چاقو. بعدها البته گفت که اینطور نبوده و ما از سالها پیش، حتی بیآنکه یکدیگر را بشناسیم عاشق هم بودهایم و او در ظاهر مدتی با مرد دیگری زندگی میکرده و من هم با آن دخترک...اسمش چه بود...زندگی میکردم. چنان صحبت میکردیم که انگار همین دیروز از هم جدا شدیم و سالها همدیگر را میشناسیم. آفتاب ماه مه بر من تابید و زن، معشوقهی من شد.
مرشد و مارگریتا / میخائیل بولگاکف / عباس میلانی
۵ نظر:
behtarin site donya ro sakhti,mercccccccc
وقت شناسی از جمله مقولاتی است که هم مقام معظم رهبری و هم من تاکید زیادی روی آن داریم.
مرشد و مارگاریتا کتاب بی نظیر و آشفته ایه...
نخوندم این کتاب رو !
اما واقعا عشق همین جوری گریبان را میگیرد
شش میدونم. ولی باور کن یه هفته بود این پست رو دستم مونده بود تا میومدم بذارم یکی پست میذاشت. دیگه روانم داشت پریش میشد
ارسال یک نظر