"من و تری پنج سال است با همیم، چهار سال است ازدواج کردهایم. و چیز وحشتناک، و چیز وحشتناک این است که، که البته نکتۀ خوبش، یعنی میشود گفت درواقع موهبت این است که اگر سر هر کدام ما بلایی بیاید ـ ببخشید که این را میگویم ـ اما اگر همین فردا سر یکی از ما بلایی بیاید، فکر میکنم دیگری، آن یکی، شاید مدتی غصه بخورد، میدانید، اما بعد طرفی که مانده میرود و باز عاشق میشود. خیلی زود میرود یکی دیگر را پیدا میکند. همۀ این عشقی که ازش حرف میزنیم، فقط به صورت خاطره باقی میماند. شاید حتی خاطرهاش هم نماند. اشتباه میکنم؟ از مرحله پرتم؟ میدانید، میخواهم اگر درست نمیگویم مرا از اشتباه درآورید. میخواهم بدانم. میخواهم بگویم که من هیچچیز نمیدانم و قبل از همه این را اعتراف میکنم."
کلیسای جامع و چند داستان دیگر / رِیموند کاروِر / ترجمۀ فرزانه طاهری
کلیسای جامع و چند داستان دیگر / رِیموند کاروِر / ترجمۀ فرزانه طاهری
۷ نظر:
از داستان "وقتی از عشق حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم".
عالی بود. عالی. می فهمی؟ عالی!
لينكتون مي كنم چون آشتا شدن با اين وبلاگ رو دوست دارم و خوندن و خوندن و خوندن رو
واي آره اين داستان وقتي از عشق حرف ميزنيم كشنده است.
و داستان رابطه (يا صميميت). اونم وحشتناكه. آدم رو ميكشه. كارور خيلي عميق و سرد مي نويسه.
حالا به تو چه؟
خيلي مطلب خنكي بود
چه جالب كه دوستان اين همه خوششون اومده!!!
13th-g0ner.blogspot.com
ارسال یک نظر