۱۳۸۹/۰۷/۱۹

604


  گفته بود: «خیال می‌کنم حالا پاهات می‌پیچند به هم و می‌خوری زمین.»
  من گفته بودم: «آلبالو.» امّا دقیقاً قصدم این بود که لب‌هام را غنچه کنم.
 
  سمفونی مردگان/ عباس معروفی

۸ نظر:

محمد امین عابدین گفت...

شاهکار عباس معروفی با آن شخصیت های ماندگارش...

محمد امین عابدین گفت...

او ضمنا انسان خوبی هم هست...

------ گفت...

تحسينتون مي كنم...

تو گفت...

مرسي. زيبا بود.

مادر بد گفت...

غمگین ترین کتابی که تا امروز خوندم... و این تعدد راویان داستان خیلی جذابش کرده.

نسیم گفت...

هنوز نتونستم کتاب های معروفی رو بخونم .. اما قسمت هایی از کتاب هاش رو که دورو بر خوندم رو خیلی دوست داشتم ... یه قسمت هایی از کتابش رو هم از توی نت گرفتم و خوندم ... این هم خیلی جالب بود امیدوارم بتونم زود تر بخونمش

سوسن جعفری گفت...

و چقدر سمفونی مردگان شبیه پر شباهتِ خشم و هیاهو است ...

مهدی ملک زاده گفت...

امیدوارم مشکلی نداشته باشه براتون...
===
V*P*N-2$ F0r A M0nTh-GermanY-ReallY-SpeedY
http://www.13th-g0ner.blogspot.com
medil0ne@yahoo.com