- تیراندازی با همچین اسلحهای[توپ 240 میلیمتری] باید هیجانانگیز باشد.
- نه، اصلا. اول گلوله را درون توپ جا میدادیم، بعد چند کیسه ماده منفجره که خیلی باحوصله اما بیحال بود توی توپ میانداختیم. به نظر من که این کیسهها مثل غذای سگ بود که نم کشیدهباشد. درِ کولاس را میبستیم و بعد چکش مخصوص را میزدیم؛ جک به یک کلاهک انفجاری از جنس فولمینات جیوه میخورد و جرقهی آن غذای نمکشیده سگ را آتش میزد. گمان میکنم هدف اصلی، تولید بخار بود. بعد از مدتی صداهایی مثل صدای غذا پختن بلند میشد. خیلی شبیه پختن بوقلمون بود. به گمانم هرازگاهی میتوانستیم در کولاس را با خیال راحت و با امنیت مطلق بازکنیم و به گلوله بوقلمون داخل توپ کره بمالیم. اما بالاخره همیشه توپ بیقرار میشد و سرانجام تکانی به خودش میداد و روی دستگاهی که جلوی لگد آن را میگرفت پس مینشست و ناچار میشد گلوله را تف کند. گلوله بهحالت شناور از دهان توپ بیرون میآمد عین بالونهای کوچکی بود که با نقش کلمه گود یر(Goodyear) برای تبلیغ، یواشیواش در آسمان حرکت میکنند. اگر نردبان میداشتیم میتوانستیم بالا برویم و وقتی گلوله از دهانه توپ بیرون میآمد، با رنگ روی آن بنویسیم "برو به هرچه نهبدتر هیتلر".
کهنهسرباز پیچازیپوش(گفتگو با کورتوونهگات) / همشهری داستان آذرماه / علیاصغر بهرامی
- نه، اصلا. اول گلوله را درون توپ جا میدادیم، بعد چند کیسه ماده منفجره که خیلی باحوصله اما بیحال بود توی توپ میانداختیم. به نظر من که این کیسهها مثل غذای سگ بود که نم کشیدهباشد. درِ کولاس را میبستیم و بعد چکش مخصوص را میزدیم؛ جک به یک کلاهک انفجاری از جنس فولمینات جیوه میخورد و جرقهی آن غذای نمکشیده سگ را آتش میزد. گمان میکنم هدف اصلی، تولید بخار بود. بعد از مدتی صداهایی مثل صدای غذا پختن بلند میشد. خیلی شبیه پختن بوقلمون بود. به گمانم هرازگاهی میتوانستیم در کولاس را با خیال راحت و با امنیت مطلق بازکنیم و به گلوله بوقلمون داخل توپ کره بمالیم. اما بالاخره همیشه توپ بیقرار میشد و سرانجام تکانی به خودش میداد و روی دستگاهی که جلوی لگد آن را میگرفت پس مینشست و ناچار میشد گلوله را تف کند. گلوله بهحالت شناور از دهان توپ بیرون میآمد عین بالونهای کوچکی بود که با نقش کلمه گود یر(Goodyear) برای تبلیغ، یواشیواش در آسمان حرکت میکنند. اگر نردبان میداشتیم میتوانستیم بالا برویم و وقتی گلوله از دهانه توپ بیرون میآمد، با رنگ روی آن بنویسیم "برو به هرچه نهبدتر هیتلر".
کهنهسرباز پیچازیپوش(گفتگو با کورتوونهگات) / همشهری داستان آذرماه / علیاصغر بهرامی
۲ نظر:
خوندم& 640 رو بهش اعتقاد دارم
سلام
خسته نباشيد
من هر روز پاتوقم شده اينجا
خيلي باش حال مي كنم
فقط هر چي گشتم اطلاعاتي در مورد وبلاگ و نويسنده هاش نديدم
خيلي كارتون درسته ;)
ارسال یک نظر