سال هزار و سیصد و دوازدهِ شمسی. البته آن سال، سالِ شمسی نبود. گمان میکنم سالِ هزار و سیصد و بیست، سالِ شمسی بود. تازه آن هم برای کریم، نه برای من. من تو نخِ اینجور کارها نبودم. سرم به کارِ خودم بود. کریم بود که از وقتی شاشش کف کرد، یا حتا قبل از آن، هر سالش سالِ کسی شد. سال هزار و سیصد و پانزده، سالِ اکرم بود. بهقول بچهها «دختر سوسنشتری». خیلی دیلاق بود. کریم بهزور به شانههایش میرسید. سالِ هزار و سیصد و شانزده، سالِ لیلا کوری بود که میگفتند شوهر داشته، اما شوهرش بهخاطر چشمهای چپش طلاقش داده بوده... سالِ بعد هم سالِ یکی دیگر بود. هر سالش اسم داشت. نه هر سال، که وقتی شهرِ نو راه افتاد، یا وقتی زنهای کولی از جنوب به تهران آمدند، هر ماهش، بلکه هر شبش اسم داشت؛ اما سالِ شمسی، بهگمانم سال هزار و سیصد و بیست بود.
منِ او/ رضا امیرخانی
۶ نظر:
مرسی مرسی
:)
من حالم بهم می خوره از زرافه ای که اسم این آشغال توش بیاد.
پست بعدی از صحیفه نور خواهد بود.
نویسنده قحط بود...؟؟؟اه..اه..اه....
خیلی هم خوبه. عاشق "من او" رضا امیر خانی هستم.
شکر اضافی خورده هر کی نویسنده رو با اثر قاطی می کنه. زرافه جان بنویس، فارغ از اینکه نویسنده ی اثر ساندیس خوره یا سبز. هر چی رو قشنگه بنویس. حتی به نظر من از کتابی مثل ناتوی فرهنگی اون یارو ...کش هم چیزیش قشنگ بود بذار. وظیفه شخصی مثل شما سانسور نیست.
دمت گرم
نفيسه
دقيقا با كوروش موافقم
از نفحات نفتش هم بنويس زرافه جان
ارسال یک نظر