بن را خيلي بيشتر از فاني ميديدم و هر وقت كه فاني را ميديدم، بن هم بود. ولي كم كم دوستي من و فاني شكل مستقلتري پيدا كرد. بعضي وقتها شيدايي من اين صميميت را اجتنابناپذير ميكرد. اما همين شيفتگي مانند مانعي بينمان بود و ماهها گذشت تا من قادر باشم بدون خجالت نگاهش كنم. فاني يك آرزوي قديمي بود. شبحي از تمناي مخفي من كه در گذشتهام دفن شده بود و حالا غير منتظره در نقش جديدي عينيت پيدا كرده بود. به عنوان زني از گوشت و خون، به عنوان همسر دوستم. مي پذيرم كه تعادلم را از دست داده بودم. اولين بار كه ديدمش درعالم گيج و ويجي چيزهاي احمقانهاي به او گفتم و دريوريهايي كه گفتم فقط احساس گناه و دستپاچگيام را وخيمتر كرد. يكبار كه سر شب آن جا بودم، به او گفتم: " هر هفته تمام ساعت كلاس به تو خيره ميشدم. تمرين، مهمتر تئوري است. با خودم حساب ميكردم چرا وقتم را با گوش كردن به درس زيباييشناسي حرام كنم وقتي كه خود زيبايي درست مقابلم نشسته است. " فكر ميكنم با اين حرفها سعي ميكردم از رفتارهاي قبليام عذرخواهي كنم. اما چيز وحشتناكي از آب در آمد. اين جور چيزها هيچوقت تحت هيچ شرايطي نبايد به زبان بيايند، با لحن شوخي و لودگي هم كه ديگر اصلا و ابدا. گفتنشان بار وحشتناكي روي شانههاي مخاطب ميگذارد. هيچ مخاطبي توان خلاصي ازشان را ندارد.
هيولاي دريايي/ پل آستر/ ماندانا مشايخي/ نشر ماهي
هيولاي دريايي/ پل آستر/ ماندانا مشايخي/ نشر ماهي
۲ نظر:
انتخاب محشری بود. این واقعه سوژهی خیلی از فیلمهاست، عجیب است این ابراز، مهلک است ... ویرانگر است ...
بار وحشتناکشو هستم....
ارسال یک نظر