۱۳۹۰/۰۴/۱۵

727

هیچ نشانه‌ای از پدرش نمی‌بیند و لحظه‌ای او را تصور می‌کند که در آب غوطه‌ور است، یا بدتر از آن، مثل سنگی غرق می‌شود، با چشمانی باز، در گودالی عمیق که بر فراز آن بر سطح آب، در قایقی که چون گهواره‌ای تکان می‌خورد، پسرش دست از خندیدن برداشته و کم‌کم نگران شده است. آن‌وقت ب. سرِ جایش می‌نشیند، و چون آن طرف قایق را نگاه کرده و آن‌جا هم هیچ نشانه‌ای از پدرش ندیده می‌پرد توی آب، و آن‌چه روی می‌دهد از این قرار است: مادامی که ب. با چشمانی باز پایین می‌رود، پدرش، او هم با چشمانی باز، کیف پول در دست راست بالا می‌آید (کمابیش هم را لمس می‌کنند). وقتی از کنار هم می‌گذرند به هم نگاه می‌کنند، اما نمی‌توانند، یا دست کم بلافاصله نمی‌توانند مسیرشان را تغییر دهند، بنابراین ب. به فرود خاموش خود ادامه می‌دهد و پدرش هم در سکوت به صعود خود.

آخرین غروب‌های زمین/ روبرتو بولانیو/ پوپه میثاقی

۱ نظر:

niloofar گفت...

nice man!!