از آنجا که در انقلابها، بر اساس سنت روشنفکری (از روسو تا مارکس)، وعدههای کلان داده میشود، و وقتی که حکومت پیشین از بین میرود آن وعدههای کلان خصوصا به گونهای برقآسا قابل وفا شدن نیست، نوعی سرخوردگی در تودهها به وجود میآید. به موازات این، در عبور از نظم منفور به نظم محبوب، خلٱیی وجود دارد که کنترل سکون، حرکت و جهت در آن دشوار است. هر لحظه ممکن است سکان در اختیار کسی یا به سوی مقصدی قرار گیرد که در ابتدا قرار نبوده است. انقلاب بنا به تعریف، فقدان کامل نظم به منظور تعریف نظم و استقرار نظامی دیگر است؛ همیشه این دوران خلآ، که حکومت قبلی سرنگون شده و حکومت بعدی هنوز به وجود نیامده است، میتواند آبستن حوادث بغرنجی باشد. به ویژه با توجه به سرخوردگی اولیه مردم، عناصر رژیم پیشین با امید بیشتری دست به بازآرایی و تحرک میزنند. در این میان نیروهای رادیکال انقلابی که معمولا بلافاصله پس از پیروزی در حاشیه قدرت قرار دارند، حاصل تلاشهای خود را در حال اضمحال میبینند و علت این وضعیت را غلبه عناصر غیرانقلابی، مسامحهگرا و فرصتطلب برمیشمارند و به منظور جلوگیری از انحراف مسیر یا توقف تحول انقلابی به قبضهی قدرت رو میآورند. آنها خود را ناگذیر میبینند که ترس از فروپاشی را موقتا با نوعی دیکتاتوری و اقتدار آغشته به بیرحمی چاره کنند که البته با بزرگترین شعار انقلاب، یعنی آزادی، در تعارض است.
نقش تقارن در تحول انقلابی/ سید مرتضی مردیها
۲ نظر:
خیلی عالی و مختصر و مفید! موافقم..
ممنون از انتخاب هاي دقيق و به جا.
ارسال یک نظر