۱۳۹۱/۰۸/۰۶

771

انسان توی یه زیرزمینه، آقای اوبرازیت. تنها نورش مشعلیه که با تیکه های پارچه و کمی روغن درست کرده. انسان میدونه که این شعله همیشه روشن نمیمونه. انسان مومن جلو میره و فکر میکنه که ته تونل دری وجود داره که پشتش نوره. انسان خدانشناس میدونه که دری وجود نداره، میدونه تنها نوری که هست همون نوریه که خودش با دستای خودش درست کرده، میدونه که پایان تونل پایان خودشه...پس طبیعیه که وقتی به دیوار میخوره دردش بیشتره...وقتی بچه اش رو از دست میده، همه چیز براش تهی تره...براش سخت تره که نیک عمل کنه...

مهمان ناخوانده/ اریک امانوئل اشمیت؛ تینوش نظم جو با همکاری مهشاد مخبری

۴ نظر:

اشکان منفرد گفت...

قابل تامل!

آریا گفت...

با درود به دوست خوبم
5 سال هستش که مشتری پر و پا قرص شما هستم ولی هیچوقت نشد کامتی بگذارم و از مطالب و گزینش های زیبا و قابل تامل شما تشکر کنم اما ...
اما ایندفعه بر خود غالب شدم پس لازم دیدم که همت زیبای شما رو ستایش کنم.
لطفت همواره مستدام و نوشته هایت بر قرار.
سپاسگذارم

يك زن گفت...

پس ايمان همون چيزيه كه علم به معناي خاص ما رو از اون تهي مي كنه و اين درسته

آفتاب گفت...

مومن شدن گاه گاهی و ابر و بادی یک خداشناس برای رفع دلتنگیاهی گاه گاهی و ابر و بادیش هست