۱۳۸۷/۰۴/۲۵

8

… دنبال خون و جای ضربه‌ای می‌گشت اما برگه‌ای بدست نیاورد؛ تا آنکه ته‌سیگار کار خود را کرد. ته سیگار، پایین دست لمس خواب‌رفته روی زمین بود. ژاندارم از بو شناخت در آن بنگ است. خونش به‌جوش آمد. سرتاپا تأسف شد برای نسل جوانی که جای رفتن به سنت اجدادی، دارد حشیش می‌کشد. هرچند، از حق نمی‌شود گذشت، حشیش هم رسم و سنتی قدیمی و اجدادی‌ست.
ته‌سیگار را به ضرب کوفت بر زمین زیر پا له کرد، انگار با این خشونت و غیظِ غلیظ قاطعِ غالب، نسل تمام جرائم را از بیخ و بن برکند، گرد و غبار کرد و به طوفان داد.
اسرار گنج دره جنی / ابراهیم گلستان

هیچ نظری موجود نیست: