۱۳۸۷/۰۵/۳۰

90

عقربه‌ی دوم ساعت من یک دور می‌زد و یک سال می‌گذشت؛ بعد یک دور دیگر می‌زد و یک سال دیگر می‌گذشت. کاری از دست من ساخته نبود.

من یک زمینی هستم و مجبورم به ساعت و تقویم ایمان داشته باشم.

سلاخ‌خانه‌ی شماره 5 / کورت ونه‌گات

۱ نظر:

پ.ن گفت...

من این کتاب رو چند وقت پیش خوندم. اتفاقا این جمله ای که ازش نوشتی از قسمت هایی بود که تو خاطرم مونده بود.
وبلاگت عالیه