۱۳۸۸/۰۵/۰۳

321

آبلوموف گفت:
-تو هیچ نمی فهمی که بید از گرد و خاک پیدا می شود؟ من حتی بعضی وقت ساس روی دیوارها می بینم.
زاخار(خدمتکار آبلوموف) با خونسردی جواب داد:
-این که چیزی نیست. توی تن من کک هم پیدا می شود.
-خیال می کنی خوب است؟ همه اش کثافت!
-ساس هم تقصیر من است؟ مگر من درست اش کرده ام؟
-چرا دری وری می گویی؟ اینها همه از کثافت است.
-به خدا کثافت را هم من درست نکرده ام.
-در اتاق تو شب ها موش ها هنگامه می کنند. من صداشان را می شنوم.
-موش ها را هم من اختراع نکرده ام. این مخلوق ها از موش ها و گربه ها گرفته تا ساس و این حرف ها تا بخواهید همه جا فت و فراوان است.
-تو همه جا را جارو کن و آشغال ها را از همه کنج و پسله ها جمع کن، همه شان از میان می روند.
-امروز جارو کنی فردا باز جمع می شوند.
-اگر جمع شد باز جارو کن.
زاخار پرسید:
-چی؟ هر روز همه ی گوشه ها را جارو کنم؟ این که نشد زندگی! خدا جانم را بگیرد بهتر است!

آبلوموف/ایوان گنچارف/ ترجمه سروش حبیبی

هیچ نظری موجود نیست: