۱۳۸۸/۱۱/۰۴

438

...از آن لحظه که چشم را به آدم دادی و پس از آن او و شیطان را از عرش به فرش خاکی تبعید کردی ،زمین هرگز روی آرامش ندید. چشم، چشمه‌ی بخل است. همین چشم،توحید و بی‌رنگی را اسیر افتراق رنگ‌ها و نقش‌ها می‌کند. اگر چشم نبود بسیاری اسارت‌ها هم نبود. اگر چشم را توانِ دیدنِ حقیقت بود آدم از بهشت رانده نمی‌شد! او خودِ نفْسِ حجاب است. تو به ما چشم سر دادی تا چشم جان را کور کنی؟
کیمیاخاتون(داستانی از شبستان مولانا)/ سعیده قدس

هیچ نظری موجود نیست: