۱۳۸۹/۰۹/۰۶

628

من وقتی یک صحنه از آن فیلم را که آورده بود خانه دیدم، رفتم دستشویی و هی عق زدم. مهران گفت: "زکی! ما را باش! تو زیبایی‌شناسی نمی‌شناسی. اصلا نمی‌فهمی." من می‌فهمیدم و عق می‌زدم. تا فرداش هم که آمدم پیش تو هنوز داشتم عق می‌زدم... وقتی رسیدم پیش تو دویدم دستشویی و عق زدم. گفتی:" به این زودی حامله شدی؟" از دستشویی داد زدم:" بساط چایت را بچین پروانه جان!"... چای را ریختی و حرف زدم و عین بچه ننه‌ها هی زر زدم. پرسیدم چرا مهران آن فیلم را نشانم داد؟ که بگوید: "ما مردها همه مثل همیم؟" یک چای برای خودت ریختی و آرام گفتی:" نه، فیلم را نشانت داد که بگوید همه شما زنها مثل همید." دویدم دستشویی و دوباره شروع کردم به عق زدن. مهران برای خودش ودکا می‌ریخت و می‌گفت:" بدبخت! می‌خواستم چشم و گوش‌ات را باز کنم. تو فرهنگ رختخواب نمی‌دانی!"
می‌گفتی:" فرهنگ یعنی صاب‌مرده نره خرهای غریبه رو بیاوری خانه و نشان زنت بدهی؟"


آمده بودم با دخترم چای بخورم / شيوا ارسطويي

۳ نظر:

خروشچف ماخین گفت...

والا!

ناشناس گفت...

کارت درسته ها...
فقط نویسنده محترم، شما آقایی یا خانم ؟

عادل گفت...

من فکر کنم باید کمی با ذهنیتهای گذشته مون بجنگیم؛ این عق زدنها همه ناشی از اون ذهنیتهای یک سوییه ایه که برامون ساختند و ذهنمون رو منحرف کردند ... من اصلاً روانشناسی نخوندم؛ ولی چند وقته رو این قضیه زوم کردم که چرا در کودکی و نوجوانی کار آ رو برای ما درست جاوه دادند و کار بی را بد .... شاید لازم باشه کمی رسوبزدایی کنیم ....