۱۳۸۹/۰۹/۰۱

624

مدرسه كه می رفتم، موهایم را همیشه بالای سرم جمع می کردم گوجه ای، شهاب همیشه مسخره ام می کرد اما آن صدای آشنای توی راه مدرسه یواش می گفت: «وقتی موهاتو این جوری جمع می کنی خیلی بهت می یاد، خانم خانما». هیچ وقت ندیدمش هر وقت سرم را بر می گرداندم. نبود، پشت درختی، خم کوچه ای نیست می شد. عهد کرده بودم، برنگردم، نگاهش نکنم. صدایم می کرد «خانم خانمها» بر می گشتم، نبود. به صدایش عادت کرده بودم، دیگر دنبال خودش نمی گشتم.

شيوا ارسطويي / او را كه ديدم، زيبا شدم

۴ نظر:

آرا گفت...

شما از V.F.D چی می‎دونین؟!!
آخه قوزک پای چپ...!

نوید گفت...

همین برای عاشق شدن بس است

شکوفه گفت...

وبلاگتون خييييلي با حاله از اسمش تا خودش. همه چيش :)

شکوفه گفت...

وبلاگتون خييييلي با حاله از اسمش تا خودش. همه چيش :)