۱۳۸۹/۱۱/۱۷

685

در واقع اغلب، زمانی که عشقی را آغاز می‌کنیم، تجربه و عقلمان به ما می‌گویند که روزی به دلداری که امروز فقط به اندیشه او زنده‌ایم‌‌ همان اندازه بی‌اعتنا می‌شویم که امروزه به هر زنی جز او هستیم... روزی نامش را می‌شنویم و دیگر دچار هیچ لذت دردآلودی نمی‌شویم، خطش را می‌خوانیم و دیگر نمی‌لرزیم، در خیابان راه‌مان را کج نمی‌کنیم تا او را ببینیم، به او بر می‌خوریم و دست و پا گم نمی‌کنیم، به او دست می‌یابیم و از خود بی‌خود نمی‌شویم. آنگاه این آگاهی بی‌تردیدِ آینده، برغم این حس بی‌اساس اما نیرومند که شاید او را همواره دوست داشته باشیم، ما را به گریه می‌اندازد.

خوشی‌ها و روز‌ها / مارسل پروست / مهدی سحابی

۸ نظر:

شهرزاد گفت...

ای داد
فریاد..

paria گفت...

man in sito doost daram
hamishe miam

حمید گفت...

واقعیت تلخی بود

کلا معمولا واقیت تلخه

yalda گفت...

این حس بی اساس نیرومند که شاید او را همواره دوست داشته باشیم خیلی مسخره ولی دوست داشتنیه!

ناشناس گفت...

زده به هدف

شبنم گفت...

آخر به من نگفتي با چه اسمي لينكت كنم..هر كار دلم خواست ميكنم..كارت عاليه...

ناشناس گفت...

دارد اتفاق می افتد ..

شازده كوچولو گفت...

انتخاب زيبايي بود دوستي. جدا حرف درستي زده. كاملا مووافقم.