در واقع اغلب، زمانی که عشقی را آغاز میکنیم، تجربه و عقلمان به ما میگویند که روزی به دلداری که امروز فقط به اندیشه او زندهایم همان اندازه بیاعتنا میشویم که امروزه به هر زنی جز او هستیم... روزی نامش را میشنویم و دیگر دچار هیچ لذت دردآلودی نمیشویم، خطش را میخوانیم و دیگر نمیلرزیم، در خیابان راهمان را کج نمیکنیم تا او را ببینیم، به او بر میخوریم و دست و پا گم نمیکنیم، به او دست مییابیم و از خود بیخود نمیشویم. آنگاه این آگاهی بیتردیدِ آینده، برغم این حس بیاساس اما نیرومند که شاید او را همواره دوست داشته باشیم، ما را به گریه میاندازد.
خوشیها و روزها / مارسل پروست / مهدی سحابی
خوشیها و روزها / مارسل پروست / مهدی سحابی
۸ نظر:
ای داد
فریاد..
man in sito doost daram
hamishe miam
واقعیت تلخی بود
کلا معمولا واقیت تلخه
این حس بی اساس نیرومند که شاید او را همواره دوست داشته باشیم خیلی مسخره ولی دوست داشتنیه!
زده به هدف
آخر به من نگفتي با چه اسمي لينكت كنم..هر كار دلم خواست ميكنم..كارت عاليه...
دارد اتفاق می افتد ..
انتخاب زيبايي بود دوستي. جدا حرف درستي زده. كاملا مووافقم.
ارسال یک نظر