نمیدانم تابستان چه سالی، ملخ به شهر ما هجوم آورد، زیانها رساند. من مامور مبارزه با ملخ در یکی از آبادیها شدم. راستش را بخواهید، حتی برای کشتن یک ملخ نقشه نکشیدم. وقتی میان مزارع راه میرفتم، سعی میکردم پا روی ملخها نگذارم. اگر محصول را میخوردند پیدا بود که گرسنهاند. منطق من ساده و هموار بود. روزها در آبادی زیر یک درخت دراز میکشیدم و پرواز ملخ ها رادر آسمان دنبال میکردم. ادارهی کشاورزی مُزد contemplation مرا میپرداخت.
هنوز در سفرم / سهراب سپهری
ارسالی از پری
۲ نظر:
سلام
ميشه به منم سر بزنيد
ندیدم این اثر رو از سهراب!
ارسال یک نظر