۱۳۹۲/۱۱/۲۰

782


غلامرضا: من آقامم. سلطانم. سلطان حسین‌قلی خان ناصری. حبسم کردن؛ زندان‌م.
چقد بگم نیاید ملاقات؟ نمی‌خوام چشم آجانا به تن و بدن بچه‌هام بیفته. خودم می‌یام خونه. به بونه‌ی حموم؛ داره‌ن می‌برنم بندرعباس؛ اووون ورا، اون دورا، تو دهن اژدها، اژدهای آتیش‌خوار.
ماه‌منیر: اگه بندر دریای آتیش باشه و کشتی به ساحل برف نشسته، پا به اسکله نمی‌ذارم. آقاجون، دیگه ماه‌منیر دیوار جدایی بین شما و مادر نیست.
غلامرضا: دیگه از آب داغ‌م نمی‌ترسم. کله‌مو می‌گیرم زیر شیر سماور.
ماه‌منیر: اگه باز چشام دوباره بسته‌ست، کور می‌شم تا نبینم مرگ پدری رو از درد تنهایی، آقاجون. بابای غریب.
غلامرضا: نه دخترم، دخترکم، تو ماهی، منیری، طفل لطیفی، طفلک تلف می‌شی. گوله‌ی برفی، آب می‌شی! می‌برمت به اسکله...

مادر / علی حاتمی

۲ نظر:

Jack Sparrow گفت...

بازگشتتان مستدام!!!!!

Orange Juice گفت...

خدایش بیامرزاد