۱۳۸۷/۰۷/۲۵

147

از نکبتی که مرا گرفته بود گریختم ؛ بدون مقصود معیّنی از میان کوچه ها ، بی تکلیف از میان رجاله هایی که همه ی آنها قیافه ی طمّاع داشتند و دنبال پول و شهوت می دویدند گذشتم ، من احتیاجی به دیدن آنها نداشتم ، چون یکی از آنها نماینده ی باقی دیگرشان بود ؛ همه ی آنها یک دهن بودند که یک مشت روده به دنبال آن آویخته و منتهی به آلت تناسلیشان میشد .


صادق هدایت / بوف کور

۱ نظر:

یک ذهن در حال پالایش گفت...

عالیه اینجاش عالی.
سارتر هم یه جاهایی تو تهوعش از رجاله ها گفته.