۱۳۸۷/۰۷/۱۱

135

هر چهارشنبه دوشیزه‌ای معطر، یک اسکناس صد کرونی می‌دهد تا بگذارم با زندانی تنها بماند. پنج‌شنبه هم صد کرون بابت آب‌جو از دست می‌رفت. وقتی ساعت ملاقات تمام می‌شد، دوشیزه‌خانم که بر لباس‌های فاخرش بوی زندانی را به‌همراه داشت بیرون می‌آمد و زندانی هم با بوی عطر دوشیزه‌خانم بر لباس زندان به سلول باز می‌گشت. برای من هم بوی آب‌جو باقی می‌ماند. زندگی چیزی نیست مگر تبادل بوها.

اگر شبی از شبهای زمستان مسافری / ایتالو کالوینو

هیچ نظری موجود نیست: