مادرم میگفت پدر فقط دوبار عاشق شده است. نخست در بعدازظهری تابستانی، در قنادی ارمنی سر پل تجریش که مادرم در حال خوردن بستنی پشملبا بوده؛ درست سه روز بعد از آنکه پدر با لیسانس فلسفه به تهران برگشته بود و یک ماه بعد هم با مادرم ازدواج کرد. دومین باری که پدر عاشق میشود هفده سال بعد، زمانی بود که من دو سال داشتم. پدر برای مأموریتی از طرف وزارت دارایی به شیراز میرود. قرار بوده چهل و پنج روز آنجا بماند، اما بعد از دوهفته با رنگی پریده به تهران برمیگردد و سه روز از خانه بیرون نمیرود. پیش از ظهر روز سوم خدمتکاران در آشپزخانه مشغول صاف کردن برنج بودهاند که پدرم میآید، مادرم را به اتاق خودش میبرد و با چشمانی که نور ساعت یازده در آن میلرزیده، میگوید: "من هیچ وقت به تو خیانت نکردم."
اَبر صورتی/ علیرضا محمودی ایرانمهر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر