در آنجا با هیچکس حرف نمیزدم. آنقدر خجالتی بودم که به یک کافه هم نمیتوانستم بروم. تنها کاری که انجام میدادم فقط راهرفتن بود و راهرفتن و راهرفتن. در آنجا شهر دوبلین در مغز من حک شد. پس از آن تا سالها هرشب وقتی داشتم میخوابیدم، در تصورم میدیدم که دارم در دوبلین قدم میزنم.
پل استر / آیریش تایمز / فرشید عطایی / همشهری 88/12/15
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۵ نظر:
خیلی زیباست متن هات .مرسی مرسی
Bazi az paragraph'ha hastan, aslan tu maghze adam engar mikhan mundegar beshan... Dorost mesle in
:)
این قسمتی از " دست به دهان " استر است. خط به خطش زبانحال است!
منم میخواستم همینو بگم که عذرا گفت، این مال دست به دهانه، تازگی یه چیزی راجع بهش نوشتم توی وبلاگم
مدچکر از استربازان عزیز
ارسال یک نظر