مسأله اینه که بیشتر مواقع وقتی آدم میخواد این کارو بکنه _منظورم با دختریه که خراب نیست_ همهش به آدم میگه نکن. مشکلِ من اینه که نمیکنم. اکثر پسرا تا آخرش میرن. آدم هیچوقت نمیفهمه که دختره واقعاً دلش میخواد نری، یا بد جوری ترسیده، یا فقط میگه تا اگرم رفتی و تا آخرش رفتی بیُفته گردن تو، نه اون. به هرحال، من همیشه نمیرفتم... به من میگن نکن، منم نمیکنم. همیشهم بعدش پشیمون میشم، بعدِ اینکه میرسونمشون؛ ولی دفهی بعد بازَم نمیکنم.
ناتور دشت / جی.دی.سلینجر / محمد نجفی
۷ نظر:
ای بابا ... همه ش شد بکن نکن .
دوست عزیز سلام وبلاگ جالبی دارین به منم یک سر بزنید در صورت تمایل میتونید تبادل لینک کنید
با تشکر نفس تهرانی
از ترس باشه فک کنم . ...
نکردن تو ولی خیلی جالبه ...
این کتاب هیچ وقت اونجوری که باید به من نچسبید !
بس که ازش تعریف شنیده بودم ! بعد که خوندمش به نظرم کمتر از اونی بود که تعریفش رو شنیده بودم ... راحت بگم : خورد تو ذوقم !
یه دوستی دارم که همین جوری ه ! نمی دونه نکن دختره اکثر وقتا از رو عشوه گری ه
به جون مادرم این سلینجر بی نظیره ، چنان اصل حس واقعی آدم رو میگه که هیچ کم و کسری نداره
من یه همکار دارم دقیقا خود این پسره است
خیلی با وب لاگت حال میکنم خیلی
تک جمله های سلینجر و عبارت های مختصرش رو جدا کردن، به دل میشینه. ولی من هر چی زور زدم ناتور دشتش بهم نچسبید.
خیلی جالبه که تو نمیکنی... من عاششق یه همچین شخصیتی ام... نه اینکه خودم تو موقعیت دختره توی پستت بودم یا باشم، منظورم شخصیته توعه...
ارسال یک نظر