۱۳۸۹/۰۷/۰۷

596

لیزا- فکر می‌کنم روی ماشینت استفراغ کردم.
ژیل- به هر حال از رنگش بیزار بودم. همیشه دلم می‌خواست منحصر به فرد باشه.
لیزا- حالا دیگه کاملا تکه! عجب روزگار بی‌مروتیه.
ژیل- هر کاری بخواد می‌کنه.
لیزا- چه جور مردی هستین شما؟
ژیل- باب طبع شما؟
لیزا- درسته. با هر جمله تمام پشتم عرق می‌کنه. احساس می‌کنم مغزم به خواب رفته. تمام عوارضی که بهش خاطرخواهی می‌گن به سراغم اومده.
ژیل- متاسفم ولی علاجش دست من نیست.
لیزا- شما خودِ علاجین.
ژیل- کسی توی زندگی شماست؟
لیزا- آره. فعلا شما.

خرده جنایت‌های زناشوهری/ اریک امانوئل اشمیت/ شهلا حائری

۱۰ نظر:

رها.د گفت...

good !!
always ....

نوید گفت...

امروز خوشا به حال ژیل
فردا بدا به حالش

یک محمــــــــــــد هستم گفت...

http://yekmohammad.persianblog.ir/

چقدر کامنت گذاشتن اینجا سخته

phoenix گفت...

wow!!!!!!!kheili aliiiiiiiii bood!!hameye matalebet!

سعید گفت...

دوست من سلام

عالی عالی. واقعن حرف نداشت از آشنایی با وبلاگت خوشحالم

ناشناس گفت...

خوشم اومد

مجتبی گفت...

از اول متن می گویم چقدر آشناست و بعد به پایان آن که می رسم می بینم اِه ... این همین کتابی است که همین تابستان خواندم ...!
پست خوبی یود که ما را به یاد کتاب خوبی با آن پایان غافل گیر کنند اش انداخت

نغمه گفت...

وبلاگتون عاليه
مرسي ممنون

فلفل خانوم گفت...

از کتاب نوای اسرار آمیزش هم بذار! اون فوق العادست!

ناشناس گفت...

این نمایشنامه رو خوندم. عالیه!!! هر لحظه مخاطب رو گول میزنه :)