مردي را ديدم كه دم مرگ بود، يك بناي لندني كه هفت بچه داشت و فقط هفده پوند پول داشت. زنش همه آنرا خرج تشيع جنازه او كرد و بعد دست بچه هايش را گرفت و به گداخانه رفت. حاضر نبود هفت شاهي خرج درس بچه هايش كند و قانون بايد به زور او را وادار مي كرد تا بچه ها را به مدرسه كه مجاني هم هست بفرستد اما براي مرگ دار و ندارش را خرج مي كرد. اين آدمها شيفته مرگند و هرچه هم كه وحشتناك تر باشد بيشتر ازش كيف مي برند.
دون ژوان در جهنم / برنارد شاو / ابراهيم گلستان
دون ژوان در جهنم / برنارد شاو / ابراهيم گلستان
۶ نظر:
جمله ي آخر محشر بود
سر می زنم همیشه...
و طبق معمول ممنونم...
عالی...
به روزم
سرافراز كنيد
مرگ باید با شکوه باشه!
ولی زنده ها باید زندگی کنند
موفق باشید
che zendegie delgiri.... che marge bi haseli
خیلی ها غایت زندگی رو مرگ میدونن چرا براش خرج نکنن
ارسال یک نظر