۱۳۸۹/۰۹/۳۰

644

ويلي : تو اينجا چكار مي كني؟
چارلي : خوابم نمي برد. قلبم داشت آتش مي گرفت.
ويلي : خوب، معلومه غذا خوردن بلد نيستي! بايد يه چيزي راجع به ويتامين و اين حرفها ياد بگيري.
چارلي : اون ويتامين ها چه فايده اي داره؟
ويلي : اونا استخوناتو درس مي كنن.
چارلي : آره، اما قلب آدم كه استخون نيست.

مرگ فروشنده / آرتور ميلر / ترجمه : ع. نوريان

۳ نظر:

roy گفت...

کاش استخوان داشت.

http://melancholiablogger.blogspot.com/ گفت...

ممنون عالی بود...
من حال خوبی ندارم...اما با خوندن ای دیالوگها کلی حالم جا اومد

http://melancholiablogger.blogspot.com/ گفت...

اگر بخواهی و اجازه بدهی لینکت می کنم تا بیشتر از این تیکه پاره های ادبی و فلسفیت (از سارتر تا ترقی)استفاده کنم.-)