۱۳۸۹/۱۰/۳۰

673

معاویه در مکه بود و ابن عامر را گفت: از تو خواهشی دارم. گفت: چیست؟ گفت: خانه‌ات را در عرفه به من بخشی. گفت: بخشیدم. معاویه گفت: صله رحم کردی. اینک، تو چیزی از من بخواه. گفت: خواهم که خانه‌ام را به من بازگردانی! گفت: بازگرداندم.

کشکول / شیخ بهایی

۲ نظر:

شاغلام بازیافت شده گفت...

چه حکیمانه وی را به دیفال کوفت و چنان پیچانیدش که دختران تهرانی پسران گوگول را!

ناشناس گفت...

واقعا گاهی اوقات مطلبی را روی سایت می گذارید که فقط برای خالی نبودن عریضه می باشد. واقعا مسخره بود.