چشمانم را نصفونیمه بستم و با خودم تصور کردم اینجا همان نقطهای است که هرچه از زمان کودکی از دست داده بودم در آن جمع شده است. من در مقابلش ایستاده بودم و تصور کردم اگر به اندازهی کافی صبر کنم، شکلی کوچک از افق مزرعه ظاهر و به تدریج بزرگ و بزرگتر میشود و عاقبت میبینم تومی است. و او برایم دست تکان می دهد، و حتی شاید صدایم کند.
هرگز رهایم مکن/ کازئو ایشی گورو/ سهیل سُمی
هرگز رهایم مکن/ کازئو ایشی گورو/ سهیل سُمی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر