۱۳۹۱/۰۲/۱۰

753

آن‌وقت این‌ها فقط از ارز حرف می‌زنند که مثلاً شده دویست و چند. طوری هم می‌گویند که انگار می‌کنی اگر ده‌هزار تایی خریده بودند، حالا روی گنج قارون نشسته بودند. تف به این روزگار! صفت ندارند این مردم. نشده به جان خودت یکی‌شان یک‌روز بیاید که: «ببین، چه پیراهنی خریده‌ام.» دل من که هنوز هستش، می‌زند. می‌گویم: «بکن دختر این روپوش را، بچرخ ببینم چین‌چین دامنت را.» می‌گوید: «من دامن نمی‌پوشم.»

انفجار بزرگ / هوشنگ گلشیری

۵ نظر:

zero گفت...

ای وای

مسود گفت...

سلام
مدتیست وقایع اتفاقیه و بامزه ای را که در حین شغل شریف و کاذب دستفروشی در کنار پیاده روها برایمان رخ می دهد در وبلاگی به نام " صاحب بساطات عدیده" بنویسیم.عدیده آن به این خاطر است که از لباس زیر و رو فروشی گرفته تا کتاب و محصولات فرهنگی را در رزومه کاریم دارم.یحتمل خوشتان می آید.اگر نیامد ضربدر قرمز رنگ اون گوشه بالا سمت چپ را برای همین وقتها ساخته اند دیگر.
www.saba000.blogfa.com

ناشناس گفت...

دوستان زرافه این رمان تیغ سانسور خورده را دانلود کنید:
http://s2.picofile.com/file/7352760963/Bozmargi.pdf.html

نقدش را هم اینجا بخوانید:

http://nevaak.com/?p=21224

زرافه جون حمایت کن داداش.

میث گفت...

صدای دختر شبیه سازی نیاز داره!!!

مهدی ملک‌زاده گفت...

دوستان عزیز...

همگی دعوتید به کافه کتاب
کتاب‌هایی که می‌ارزند به بودن.به خواندن.

(دانلود کتاب با لینک مستقیم)
https://www.facebook.com/groups/cafeketab/
http://cketab.com/



ضمن این‌که تو این گروه برای اعضا هیچ‌طور فعالیتی درنظر گرفته نشده.فقط استفاده کردن از کتاب‌هایی که منتشر میشه.

و البته خود سایت که نسخه‌ی اصلی باشه،منبع مرتب‌تر و با امکانات‌تری هستش.

---
با احترامات