۱۳۸۹/۰۸/۰۹

617

در انديشه معتقدان خدا تناقض عجيب و آشكاري به چشم مي خورد :
اگر مردي كودك مرد ديگري را بكشد و قاضي حكم بدهد كه كودك مرد قاتل را بكشند، قاضي را نادان و ستمگر مي شناسند اما همين عمل را به خدا نسبت مي دهند و در عين حال او را دانا و دادگر مي دانند.

يادداشتهاي شهر شلوغ / فريدون تنكابني

۱۶ نظر:

سهيل گفت...

زيبا بود.موفق باشيد

سهيل گفت...

عالي عالي

ناشناس گفت...

ببخشید من اطلاعات مذهبی ام ضعیف است. اشاره به کدام داستان است؟؟؟؟

ناشناس گفت...

از فريدون تنكابني نشنيده بودم همچين حرفي رو

نيما گفت...

در انديشه ها هميشه تناقض وجود دارد

هاله گفت...

می دانی کار من این است هرچند وقت به تو سر می زنم نوشته هایت را هر چند که مال خودت نیستند دوست دارم همین ...

گرتا گفت...

من از زردشتی هستم اما اینو میدونم که در اسلام حکم این خواهد بود که مرد را بکشند نه کودکش را

ناشناس گفت...

وای خدا جونم!!!
آوازای غم ناک داشتنم چیز وحشت ناکیه...........

آسپرین گفت...

.....در سرزمین گل و بلبل موهبتی ست زیستن وقتی واقعیت بودن تو را بپذیرند.........

دخترک اوریجینال گفت...

عجب!

مریم بانو گفت...

چه جمله ایی بود...خدای من

من گفت...

کجایی؟

Mortelle گفت...

احمد آقا ،

جوان بسیار محجوبی است.

وقتی به کسی انگشت می رساند،

از خجالت ، خیس عرق می شود.





(یادداشت های شهر شلوغ ، فریدون تنکابنی)

افسانه گفت...

خیییییییییییییییللللللللیییییییییییی عالی بود

افسانه گفت...

خیییییییییییییییللللللللیییییییییییی عالی بود

افسانه گفت...

خیییییییییییییییللللللللیییییییییییی عالی بود