در انديشه معتقدان خدا تناقض عجيب و آشكاري به چشم مي خورد :
اگر مردي كودك مرد ديگري را بكشد و قاضي حكم بدهد كه كودك مرد قاتل را بكشند، قاضي را نادان و ستمگر مي شناسند اما همين عمل را به خدا نسبت مي دهند و در عين حال او را دانا و دادگر مي دانند.
اگر مردي كودك مرد ديگري را بكشد و قاضي حكم بدهد كه كودك مرد قاتل را بكشند، قاضي را نادان و ستمگر مي شناسند اما همين عمل را به خدا نسبت مي دهند و در عين حال او را دانا و دادگر مي دانند.
يادداشتهاي شهر شلوغ / فريدون تنكابني
۱۶ نظر:
زيبا بود.موفق باشيد
عالي عالي
ببخشید من اطلاعات مذهبی ام ضعیف است. اشاره به کدام داستان است؟؟؟؟
از فريدون تنكابني نشنيده بودم همچين حرفي رو
در انديشه ها هميشه تناقض وجود دارد
می دانی کار من این است هرچند وقت به تو سر می زنم نوشته هایت را هر چند که مال خودت نیستند دوست دارم همین ...
من از زردشتی هستم اما اینو میدونم که در اسلام حکم این خواهد بود که مرد را بکشند نه کودکش را
وای خدا جونم!!!
آوازای غم ناک داشتنم چیز وحشت ناکیه...........
.....در سرزمین گل و بلبل موهبتی ست زیستن وقتی واقعیت بودن تو را بپذیرند.........
عجب!
چه جمله ایی بود...خدای من
کجایی؟
احمد آقا ،
جوان بسیار محجوبی است.
وقتی به کسی انگشت می رساند،
از خجالت ، خیس عرق می شود.
(یادداشت های شهر شلوغ ، فریدون تنکابنی)
خیییییییییییییییللللللللیییییییییییی عالی بود
خیییییییییییییییللللللللیییییییییییی عالی بود
خیییییییییییییییللللللللیییییییییییی عالی بود
ارسال یک نظر